سرکار خانم صادقي پور
رهام عزيز و جناب آقاي مهندس صادقي پور گرامي!
هنوز باورمان نيست که دوست و همکار عزيزمان را از دست داده ايم، مردي شريف، صديق و بسيار متعهد و دلسوز، که نبودنش ضايعه و فقداني، سنگين و غم انگيز است.

چه مي توان گفت که زبان قاصر از بيان است و قلم ناتوان از نوشتن، فقط از خداوند متعال صبري فراوان براي شما بزرگواران و خانواده محترمتان آرزومندم و طلب مغفرت و آمرزش واسعه الهي را از درگاه پروردگار بي همتا، براي شادروان مسعود صدري، خواهانم.
خانه دلتنگِ غروبي خفه بود
مثلِ امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پُر شد
من به خود گفتم يک روز گذشت
مادرم آه کشيد؛
«زود بر خواهد گشت.»
ابري آهسته به چشمم لغزيد
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست اين همه درد
در کمينِ دلِ آن کودکِ خُرد
آري، آن روز چو مي رفت کسي
داشتم آمدنش را باور
من نمي دانستم
معنيِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتي ديگر؟
آه اي واژه ي شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از اين همه سال
چشم دارم در راه
که بيايند عزيزانم، آه...
روح آن عزيز سفر کرده شاد و در آغوش رحيميت پروردگار ماندگار